

آخرین مطالب
کتاب، دو داستان دارد که موازی هم پيش میروند. يک روز مانده به آغاز ماه دسامبر، يوکيم (نوجوان) به همراه پدر، از کتابفروشی شهرشان، تقويمی قديمی میخرد که 24 خانه دارد و طبق سنت، بايد از اول دسامبر، هر خانه از آن را باز کند و آخرين خانه، روز 24 دسامبر (روز کريسمس و سالروز تولد حضرت عيسی ع) باز میشود. قديمی بودن تقويم و سخنان کتابفروش دربارهی سازندهی آن ـکه گلفروشی مرموز به نام يحياستـ تعليق نخستين داستان را رقم میزند. يوکيم با باز کردن اولين خانه، متوجه میشود که در هر خانه از تقويم، تکه
يوسف قوجُق
ادوارد مورگان فاستر در کتاب جنبههای رمان (ترجمهی ابراهيم يونسی، اميرکبير، 1352) در تعريف رمان، کتابی را رمان میداند که حداقل دارای پنجاه هزار کلمه باشد و به همين سبب، شاید بتوان داستانهايی را که از قالب داستان کوتاه طولانیتر و از رمان (پنجاه هزار کلمه) کوتاهتر باشد، «رمان کوتاه» ناميد. نمونههای بسیاری از اين دست رمانها در کشور ما نگاشته شده که شازده احتجاب اثر هوشنگ گلشيری، از جملهی آنهاست. بر همين اساس، کتاب راز تولد، اثر ياستين گوردر نيز در رديف «رمان کوتاه» قرار میگيرد.
کتاب، دو داستان دارد که موازی هم پيش میروند. يک روز مانده به آغاز ماه دسامبر، يوکيم (نوجوان) به همراه پدر، از کتابفروشی شهرشان، تقويمی قديمی میخرد که 24 خانه دارد و طبق سنت، بايد از اول دسامبر، هر خانه از آن را باز کند و آخرين خانه، روز 24 دسامبر (روز کريسمس و سالروز تولد حضرت عيسی ع) باز میشود. قديمی بودن تقويم و سخنان کتابفروش دربارهی سازندهی آن ـکه گلفروشی مرموز به نام يحياستـ تعليق نخستين داستان را رقم میزند. يوکيم با باز کردن اولين خانه، متوجه میشود که در هر خانه از تقويم، تکهای کاغذ وجود دارد که داستان ناپديد شدن دختری به نام اليزابت در چهل سال پيش را شرح میدهد. تعليق داستان دوم نيز از همينجا آغاز میشود و يوکيم میکوشد، علاوه بر دنبال کردن قسمتهای بعدی داستانِ ناپديد شدن اليزابت در خانههای بعدی تقويم، پی به کيستی يحيای گلفروش ببرد.
در داستان، همذاتپنداری با شخصيت يورگيم، کمتر حس میشود. گويی يورگيم بهانهای است تا درِ خانههای تقويم را باز کند تا بخشی ديگر از ماجرای داستانی نهفته در خانهی آن تقويم، بازخوانی شود. ياستين گوردر با شرح اولين داستان که مربوط به نوجوانی است به نام يوکيم و استفاده از سنت باز کردن هر خانه از تقويم در هر روز، بهانهی روايت خوبی برای داستان دوم يافته و بهخوبی توانسته است پيرنگ داستان را ساماندهی کند. يوکيم هر روز با خانهای از تقويم که تصويری جديد دارد، روبهرو میشود. تصويری که بعد از خواندن کاغذ مخصوص آن خانه، معنا پيدا میکند. در شازده احتجاب اثر گلشيری نيز شخصيت اصلی داستان که شاهزادهای از خاندان قاجار است، با مشاهدهی عکسهای قديمی، خاطرات گذشته يک به يک مقابل چشمانش جان میگيرند و از اين طريق، شازده با بازگشت به گذشتهی خود، مکرراً به مرور ستمهايی میپردازد که خاندان او بر مردم و رعيتهای خود روا داشتهاند.
کتاب دو حادثه و در حقيقت دو خط داستانی دارد که ظاهراً مستقل از هم هستند و در متن روايت بلند، جای گرفتهاند. در نگاه اول، شايد چنين به نظر برسد که هر يک از حادثهها و خطهای داستانی میتواند داستانی کامل باشد و بیآنکه لطمهای به کل داستان وارد آيد، بتوان آنها را از هم جدا کرد، اما اينگونه نيست و اين حوادث، در پايان داستان به هم ارتباط پيدا میکند و از همان ابتدا نيز گوردر به گونهای نوشته است که داستان دوم، به پيرنگ داستان اول کمک میکند و در انتهای داستان اول، با پيدا شدن اليزابت (شخصيت گمشدهی داستان دوم) گرهگشايی صورت میپذيرد.
در اين کتاب، همزمان با باز شدن پيرنگ داستان، خواننده نيز نسبت به عاقبت حوادثی که برای اليزابت رخ میدهد، کنجکاو میشود و اين تعليق به زيبايی در کتاب لحاظ شده است. در داستان دوم ـکه موازی با داستان اول و در بطن داستان اول گنجانده شدهـ راز سربه مُهری دربارهی سرنوشت ناپديد شدن دخترکی به نام اليزابت مطرح میشود که تا انتهای داستان، خواننده را برای دانستن علت و چرايی آن تشنه نگه میدارد. در اين داستان، گوردر به سفر خيالی اليزابت به گذشته پرداخته است؛ سفری که هر لحظهی آن، چند صد سال را طی میکند. اليزابت هانسن، دخترکی که با مادرش برای خريد هديهی کريسمس به فروشگاه بزرگ شهر رفته، متوجه برهی زنگولهداری میشود که از بين اسباببازیها بيرون میپرد و پا به فرار میگذارد و اليزابت به بهانهی گرفتن برهای زنگولهدار، با او همراه میشود و بیآنکه خودش بداند، سفر به گذشته را آغاز میکند؛ سفری که شرح آن در کاغذهای مخفی شده در 24 خانهی تقويم جادويی، نوشته شده و يوکيم هر روز برای پی بردن به سرنوشت اليزابت، بیصبرانه خانههای تقويم را باز میکند و هر بار برای برخی از سؤالاتی که در ذهنش نقش بسته، پاسخ میگيرد. پاسخی که باز هم پرسشهايی را ايجاد میکند و به اين شکل، تعليق داستان بهخوبی شکل میگيرد.
اليزابت در سفر رؤيایی خود به سمت بيتاللحم برای رسيدن به زمان تولد حضرت مسيح ـکه مبدأ تاريخ ميلادی استـ تنها نيست. در هر قسمت از خانهی تقويم، کسی يا کسانی به جمع دونفرهی آنها اضافه میشوند. اول از همه، فرشتهای به نام «افريل»، بعد گوسفندی ديگر، بعد چوپانی به نام «يوشع»، بعد گوسفند سوم و... اين روند ادامه پيدا میکند تا کاروان به 24 نفر میرسد: چهار چوپان (يوشع، يعقوب، اسحاق، دانيال)؛ سه مرد دانا (کاسپار، بالتازار، ملشيور)؛ پنج فرشته (افريل، اوموريل، اسرافيل، کروبيل، اوانگليل)؛ کوينيوس (دولتمرد اهل سوريه)؛ آگوستوس (قيصر امپراتوری روم)؛ هربرگی (مهماندار)؛ اليزابت و هفت گوسفند.
دربارهی اينکه گوردر چرا چهار چوپان را انتخاب کرده و اصولاً گوسفند و چوپان چه تقدسی میتواند در ادبيات برخاسته از مسيحيت داشته باشد، حدس و گمانهای بسیاری میتوان زد، اما با بررسی تاريخ ادبيات داستانی و نمايشی اروپا و متن انجيل، میتوان به نتيجه رسيد که گوردر کاملاً با تاريخ ادبيات مذهبی آشناست و ضمن تأثيرپذيری از آنها، روايتهای ذکر شده در متن انجيل را نيز مدنظر داشته است.
سفر به جهان سفلا، صعود به دنيای عليا و کشف عالم معنوی و امثالهم درونمايههايی هستند که در ادبيات کشورهای غربی، بهخصوص در اواخر قرون وسطا و آغاز رنسانس بسیاری از نويسندگان ـمخصوصاً نويسندگان نمايشنامههای مذهبیـ به آن توجه کردهاند.
«نمايش مذهبی» در اصطلاح به نمايشنامههايی اطلاق میشود که در قرون وسطا (سالهای 800 ـ 1450 میلادی) با کمک کليساها و کشيشها و به انگيزهی ترويج و تبليغ مسيحيت در اروپا رواج يافت. حکومت کليسا که در ابتدا اجرای نمايش را مغاير با اصول مذهبی میدانست، از اواخر قرون وسطا به اين نتيجه رسيد که برای زنده نگاهداشتن آیين مسيحيت، داستانهای کتاب مقدس را در کليسا به صورت واقعی برای مردم نشان دهد. از اين رو، کشيشها تن به اجرای قصههای کتاب مقدس (مخصوصاً بخش مربوط به آفرينش انسان) دادند و بدين ترتيب، هستهی اصلی نمايش اروپايی، فارغ از عناصر نمايش کلاسيک يونان و روم، به نحوی خودجوش از درون کليساها برجوشيد و رفته رفته مسير تکامل را طی کرد.
نخستين صورت نمايشهای مذهبی که در فرانسه از قرن دوازدهم و در انگلستان از قرن چهاردهم رايج شد، نمايش «رمز و راز» نام گرفت. مضمون اين نمايشنامهها، خلقت انسان از ابتدا تا داوری آخر را در برمیگرفت و به زبان لاتينی اجرا میشد. اما کمکم زبان بومی جای زبان لاتينی را گرفت و محل اجرا از داخل کليساها به صحن بيرونی انتقال يافت. اين جابهجايی، زمينهی تغييرات بعدی را فراهم آورد؛ به طوری که پس از مدتی محل اجرا به داخل مردم و بر روی صحنههای نمايشی سيار (در انگلستان) منتقل شد و عاملان اجرا به جای روحانيان، اصناف و کسبه شدند و مسئوليت هر بخش از نمايشنامه بر عهدهی يکی از اصناف گذاشته شد. برای مثال در شهر يورک، بخش ساختن کشتی در «کشتی نوح» را صنف کشتیسازان، «سفر به بيتاللحم» را بنايان و «شام آخر» را نانوايان اجرا میکردند.
اجرای نمايشهای «رمز و راز» در انگلستان بر روی صحنههای نمايشی سيار مرسوم شد و کيفيت اجرای آن با «تعزيهی دوره» در سنت تعزيهی ايرانيان شباهت بسيار داشت؛ زيرا هر نمايشنامه در يک ارابه اجرا میشد و بخش زيرين هر ارابه، محل رختکن بازيگران بود. پس از اجرای يک نمايشنامه، اين ارابه جای خود را به ارابهی دوم که نمايشنامهی ديگری در آن اجرا میشد، میداد و خود برای اجرا به محل ديگری میرفت. ارابهی دوم هم پس از پايان کار، به محل ارابهی اول و ارابهی اول به محل سوم میرفت و به اين ترتيب، طی يک روز يا چند روز، چندين نمايش در صحنههای نمايشی سيار به اجرا درمیآمد.
نمايشهای «رمز و راز» بر حسب شهر محل اجرای هر مجموعه، نامگذاری شدهاند که معروفترين اين مجموعهها در انگلستان عبارتاند از: «مجموعهی چِستِر»، «مجموعهی يورک»، «مجموعهی ويکفيدا» و «مجموعهی کاوِنتری.»
نمايش «رمز و رازها» بعدها به «نمايش معجزات» تحول يافت. اين نوع نمايش در فرانسه بيش از انگلستان مرسوم بود و از نمونههای نادر «نمايش معجزات» در انگلستان، نمايش «شبان دوم» (نيمهی اول سدهی پانزدهم ميلادی) است که موضوع آن به تولد حضرت عيسی مربوط میشود که خلاصهی آن، چنين است:
چهار شبان از گلهای محافظت میکنند. شبی، هنگامی که سه شبان از فرط خستگی به خواب شبانه فرو میروند، يکی از شبانها (مَک) که خود نيز از نگاهبانان گله است، از موقعيت سوءاستفاده میکند و برهی چاق و چلهای را از گله جدا کرده، به خانهی خود میبرد. همسر مَک برای گمراه کردن ذهن شبانان، بره را به عنوان نوزادی که تازه تولد يافته، قنداق میکند و در گاهواره میخواباند. پس از اين حيله، مَک به محل استراحت سه شبان ديگر بازمیگردد و چنين وانمود میکند که تازه از خواب برخاسته است. آنگاه از سه شبان ديگر که تازه بيدار شدهاند، خداحافظی کرده، محل را به قصد خانهی خود ترک میکند. اندکی بعد، شبانها متوجهی غيبت برهی چاق میشوند و چون يکی از شبانها به مَک مشکوک است، در جستوجوی بره، به خانهی او میروند. اما در آنجا با زن تازهزا و بستری مَک مواجه میشوند. پس، هر يک تولد نوزاد را تبريک میگويند و خارج میشوند، فقط يکی از سه شبان، به اصرار، از مَک میخواهد اجازه دهد تا روی نوزاد را ببوسد و عليرغم مخالفت مَک، به سوی نوزاد میرود که با ديدن بره به جای نوزاد، خيانت و دزدی مَک آشکار میشود. پس از اين ماجرا و بازگرداندن برهی گمشده به گله، شبانها آوازی آسمانی میشنوند که نويد تولد نوزادی را در بيتاللحم میدهد و چنين میگويد: «برخيزيد ای شبانان! هم اکنون نوزادی متولد میشود که آنچه را «آدم» به خاطر ما از دست داد، بار ديگر به دست میآورد. او که شيطان را نابود میکند، امشب پا به جهان مینهد. خداوند در اين سپيدهدم، به شما وعدهی دوستی میدهد. به بيتاللحم برويد و او را خفته در سبدی ميان دو حيوان بيابيد.»
شبانها در بيتاللحم، نوزاد و مادرش را در اصطبلی پيدا میکنند و از آن هنگام، مقدر میشود که حمايت و نگهداری آنان بر عهدهی سه شبان قرار گيرد.
به اين ترتيب، داستان تولد حضرت عيسی(ع) و پرورش او به دست شبانها، موضوع اصلی نمايشنامه میشود. تقارن داستان برهای که در گهوارهی نوزاد قرار میگيرد با تولد نوزادی (حضرت عيسی ع) که بنا به مشيت خداوند در محل گوسفندان جای میگيرد و پيدا شدن هر دوی آنها توسط شبانها، همچنين مأموريت مقدس نگهداری از اين نوزاد استثنايی که از جانب خداوند بر شبانها محول شده، جلوهای از اعتقاد مذهبی مسيحيان به تقدس شبانها و معصوميت گوسفندان است.
در قرن هجدهم ميلادی، روبرت دودزلی، آن دسته از نمايشهای انگليسی را که بر مضامين کتاب مقدس بنا شده، نمايش «رمز و راز» خواند و اصطلاح فرانسوی «نمايش معجزه» را برای نمايشنامههای مربوط به زندگانی بزرگان دين به کار برد.
در متن انجيل نيز اشارات فراوانی به «بره» و «گوسفند» و «چوپان» شده و همچنانکه میدانيم، حضرت عيسی(ع) بسياری از مفاهيم عميق فلسفی و کلامی را فراخور درک و فهم مردمان عصر خويش، در قالب روايتها و حکايتها بيان کرده و حتی اين موضوع، در انجيلها نيز بهروشنی بيان شدهاست. در انجيل مرقس، ذيل «چگونه ملکوت خدا رشد میکند» آمده است: «او (يعنی عيسی ع) پيام خدا را تا آنجا که مردم میتوانستند بفهمند، به صورت داستان و مثل برای ايشان بيان میفرمود. در واقع، عيسی هميشه به صورت داستان و مثل به مردم تعليم میداد.»
شخصيت نمادين برخی از اين حکايتها که عيسی(ع) بيان میکرده، چوپان و گوسفند است. برای مثال:
در انجيل متی، آنجايی که عيسی(ع) دوازده شاگرد خود را به مأموريت ابلاغ دين میفرستد، به آنها میگويد: «نزد غير يهوديان و سامريان نرويد، بلکه فقط نزد قوم اسرائيل که گوسفندان گمشدهی خدا هستند، برويد.» و در همانجا، باز از قول عيسی(ع) آمده است: «من شما را همچون گوسفندان، در ميان گرگها میفرستم.» و در بخشی ديگر از همين انجيل، ذيل «کار کردن در روز تعطيل شنبه»، وقتی حضرت عيسی(ع) با اعتراض فريسیها به خاطر شفا دادن آن حضرت در روز شنبه به کسی که دستش عليل است، مواجه میشود، میگويد: «اگر شما فقط يک گوسفند داشته باشيد و آن هم روز شنبه در گودالی بيفتد، آيا چون روز شنبه است، برای نجاتش کاری انجام نخواهيد داد؟» و در بخشی ديگر، ذيل «حکايت گوسفند گمشده»، از قول عيسی(ع) آمده است: «اگر مردی صد گوسفند داشته باشد و يکی از گله دور بيفتد، آن مرد چه میکند؟ آيا آن 99 گوسفند ديگر را در صحرا رها نمیکند تا به دنبال گوسفند گمشدهاش برود؟...» و نيز در بخشی ديگر از انجيل متی، ذيل «روز داوری» از قول عيسی(ع) آمده: «...تمام قومهای روی زمين، در مقابل من خواهند ايستاد و من ايشان را از هم جدا خواهم کرد؛ همان طور که يک چوپان، گوسفندان را از بزها جدا میکند. گوسفندها را در طرف راستم قرار میدهم و بزها را در طرف چپم.»
در انجيل يوحنا، حضرت يحيی(ع)، زمانی که عيسی(ع) برای غسل تعميد، پيش او میآيد، به مردم میگويد: «روز بعد، يحيی، عيسی را ديد که به سوی او میآيد. پس به مردم گفت: نگاه کنيد! اين همان برهای است که خدا فرستاده تا برای آمرزش گناهان تمام مردم دنيا قربانی شود.» در همين انجيل، در ذيل «چوپان مهربان» از قول عيسی(ع) آمده است: «من شبان خوب و دلسوزم. شبان خوب از جان خود میگذرد تا گوسفندان را از چنگال گرگها نجات دهد ولی کسی که مزدور است و شبان نيست، وقتی میبيند گرگ میآيد، گوسفندان را گذاشته، فرار میکند...»
به اين ترتيب، موارد بسیاری از بهکارگيری کلمات «بره» و «گوسفند» و «چوپان» در انجيلهای چهارگانه (متی، مرقس، لوقا، يوحنا) وجود دارد، که ذکر همهی آنها به اطالهی کلام میانجامد، اما در انجيل لوقا، روز تولد حضرت عيسی(ع) به گونهای روايت شده که ياستين گوردر بیشک در نگارش کتاب «راز تولد» بيشاز همهی انجيلها، به آن توجه داشته است. در اين انجيل، ذيل «تولد عيسی مسيح» آمده است: «...هنگامی که در بيتاللحم بودند، وقت وضع حمل مريم فرا رسيد و نخستين فرزند خود را که پسر بود، به دنيا آورد و او را در قنداقی پيچيد و در آخوری خوابانيد، زيرا در مسافرخانة آنجا برای ايشان جا نبود. در دشتهای اطراف آن شهر، چوپانانی بودند که شبانگاه، از گلههای خود مراقبت میکردند. آن شب ناگهان فرشتهای در ميان ايشان ظاهر شد و نور جلال خداوند در اطرافشان تابيد و ترس همه را فرو گرفت. اما فرشته به ايشان اطمينان خاطر داد و گفت: «نترسيد! من حامل مژدهای برای شما هستم. مژدهای برای همة مردم! و آن اين است که همين امروز مسيح، خداوند و نجاتدهندهی شما در شهر داود چشم به جهان گشود. علامت درستی سخن من اين است که نوزادی را خواهيد ديد که در قنداق پيچيده و در آخور خوابانيدهاند!» ناگهان گروه بيشماری از فرشتگان آسمانی به آن فرشته پيوستند. آنان در ستايش خدا میسرایيدند و میگفتند: «خدا را در آسمانها جلال باد و در زمين، در ميان مردمی که خدا را خشنود میسازد، آرامش و صفا برقرار باد!» چون فرشتگان به آسمان بازگشتند، چوپانان به يکديگر گفتند: «بيایيد به بيتاللحم برويم و اين واقعة عجيب را که خداوند خبرش را به ما دادهاست، به چشم ببينيم.»
اگر جملات بالا از انجيل لوقا را با کل سرگذشت اليزابت و کاروان همراه در داستان راز تولد بهخصوص داستان روز 23 و 24 دسامبر از تقويم جادويی در همان کتاب (ص 173 تا 191) مقايسه کنيم، قطعاً به اين نتيجه میرسيم که نويسنده در پيکربندی داستان و پرداخت شخصيتها و نگارش داستان، به اندازهی بسیاری تحت تأثير بخش «تولد عيسی مسيح» انجيل لوقا قرار داشته است. حتی سخنانی که فرشته بر زبان میآورد، همان است که در انجيل لوقا بيان شده است.
راز تولد، از آن جهت که حوادث داستان روی شخصيتها نمیچرخد، داستان شخصيتی نيست. يورگيم در روند داستان، هيچ نقش مهمتری را بر عهده ندارد و غير از کنجکاویهايی که نويسنده از او نشان میدهد، فرد ممتاز و برجستهای نيست و همرديف پدر و مادر قرار دارد و از اين جهت، نمیتوان به او عنوان «قهرمان» يا «شخصيت اصلی» داستان را بدهيم. با اين حال، مواردی همچون «شناسايی اليزابت، يحيی (مرد گلفروش) و ...»، به عنوان هدف اين خانواده در داستان مطرح میشود و مانع و يا موانعی که میتوان در هيئت «ضد قهرمان» برای آن متصور شد، گذشت ديرهنگام زمان، باز کردن هر خانه از تقويم در هر روز و... است و اين باعث ايجاد کشمکش در داستان و تشکيل پيرنگ داستان شده است. در هر داستانی، به محض خلق شخصيتها، کشمکش نيز به وجود میآيد و اين کشمکش در اين داستان، موانع سر راه يورگيم، در ابتدای امر، پدر و مادر هستند و او بايد بدون جلب توجه، راز کاغذپارههای داخل تقويم را مخفی کند تا شب کريسمس آنها را به يکباره به مادر بدهد تا غافلگیر شود و بعد، اين کشمکش، جای خود را به کشمکشی ديگر میدهد. اما شخصيتها در پايان کتاب، همانهايی هستند که در ابتدای کتاب بودهاند و روند داستان به گونهای نيست که بخواهد اعمال شخصيتها را رصد کند و حوادثی آفريده شود که بر خصوصيتهای ذاتی و خلق و خوی آنها تأثير بگذارد. به عبارت ديگر، شخصيتهای اين داستان، شخصيتهای پويا نيستند که در جريان وقايع، متحول شوند. بعضی از آنها شخصيتهای نمادین هستند (به طور مثال، چهار چوپان و دو... در داستان دوم از اين کتاب.) اسطوره و مذهب، دو منبع اصلی هستند که گوردر در خلق شخصيتهای نمادين در داستانش از آنها بهره برده است.
داستان با نوع روايتی که از خانوادههای مسيحی در نروژ ارايه میدهد و شرح مختصر و اشارهوار جشنهای مذهبی و برخی عادات مردم در جشن کريسمس، رنگ و بوی محلی و ناحيهای دارد، با اين توضيح که نويسنده در توصيف صحنه، موقعيت زمانی و مکانی محل وقوع حوادث، نوع لباس و آداب و رسوم وارد جزئيات نشده است و دوربينی را میماند که بيشترين توجهش به داستان موازی (سفر کاروان به گذشتههای دور) است و همچنانکه پيشتر گفته شد، داستان يورگيم، در حقيقت بهانهای برای روايت داستان سفر به زمان تولد حضرت مسيح(ع) است.
داستان پايانی غيرمنتظره دارد که البته با منطق و درونمايهی داستان نيز منطبق و همجهت است. گوردر در اين کتاب، به مسائل و مصایب دخترکی نروژی به نام اليزابت میپردازد که عدهای او را ربودهاند و در سال 1948 سر از بيتاللحم در آورده است. در قسمت گرهگشايی داستان، گوردر دربارهی اين دخترک از قول يحيی ـکه عاشق اليزابت استـ مینويسد: «اليزابت در يکی از دهکدههای نزديک بيتاللحم بزرگ شده است. ساکنان اين دهکده، از زمين فقير و نه چندان حاصلخيز منطقه امرار معاش میکنند و نان خود را درمیآورند. اما اکنون همين زمين فقير هم از آنها گرفته شده است. وقتی در سال 1961 اليزابت را در رم ملاقات کردم، او در چندين اردوگاه پناهندگی به صورت آواره زندگی کرده بود. ابتدا در اردوگاهی در کشور اردن و نهايتاً در لبنان. در واقع اليزابت به عنوان نمايندهای برای توضيح وضعيت بد پناهندگان به مجمع بينالمللیای که برای رفع مشکل فلسطينیها تشکيل شده بود، آمده بود... واقعيت اين است که در سال 1948 اليزابت سر از بيتاللحم درآورد. او به منطقهای پای گذاشت که مردمان محروم و فقيرش نيازمند کمک خداوند بودند. در واقع، منظور اليزابت از اينکه فرشتهای او را ربود، اين بود که فردی او را ربود که قصد کمک و ياری به ساکنان بيتاللحم و دهات اطراف را داشته است. بله، او در اين شهر رشد کرد و با چوپانی زندگی جديدی را آغاز کرد. به اين ترتيب، او فرصت نوازش برههای سفيد را يافت. درست مثل اليزابت هانسن در تقويم جادويی.»
و گوردر در ادامهی همين قسمت از گرهگشايی داستانش، هدف ربايندگان اليزابت کوچولو را جلب توجه جامعهی جهانی به مسئلهی فلسطين و آوارگان دانسته و از قول يحيی مینويسد: «بله، او نروژی است. اليزابت میگويد مرد بدبخت و فقيری او را ربوده. مردی که حاضر به انجام هر کاری بوده تا چشمان مردم دنيا را به درد و زجر ملت فلسطين باز کند؛ ملتی که کشور خود را از دست داده است و مردم جهان آوارگی آنها را ناديده گرفته و میگيرند.»
و بر همين اساس، در ادامه، میآورد: «... يحيی که انگار سؤال بسيار خوبی شنيده باشد، مشتاقانه پاسخ داد: البته حق با شماست. اما اليزابت عقيده دارد که قصد ربايندگان اين بوده است که پس از مدتی او را به نروژ برگردانند و به پدر و مادرش تحويل دهند. شايد به اين دليل او را ربودهاند تا پدر و مادرش به روزنامهنگارها مراجعه کنند و ماجرا را برای عموم فاش کنند. سپس آن قدر دخترشان را دنبال کنند تا بالأخره سر از اردوگاههای پناهندگان درآورند.»
گوردر با پرداختن به موضوع پناهندگان فلسطينی، به شکلی آن را در جامعهی کنونی به نقد میکشد و از اين جهت، اين کتاب را میتوان در رديف ادبيات تبليغی به شمار آورد؛ چراکه هدف گوردر از نگارش آن، ابلاغ نوعی دادخواهی و برانگيختن مخاطبان برای موضعگيری است. تأکيد چندبارهی گوردر بر رنگ آبی لباس شخصيتها و تکرار پرمعنای اين عبارت در چند جای قصه و ربط آن به درونمايهی اصلی (جستوجو برای صلح)، به بنمايهی داستان اشاره میکند. به عبارت ديگر، عنصر تکراری در اثر، رنگ آبی است.
در اين کتاب، هرچند اشاراتی نيز به اعمال و کارهای برخی قديسان میشود و به طور نمادين حتی نام برخی شخصيتهای تاريخی با عنوان «دولتمرد اهل سوريه» و «قيصر امپراتوری رم» نيز بيان میشود، اما میدانيم که داستان، معمولاً موضوعات منتج از يک ذهن خلاق است و صرفاً به بيان امور حقيقی و يا حقايق تاريخی نمیپردازد. بر همين اساس، جنبهی خلاقهی اين کتاب بر واقعيت غلبه دارد و به همين سبب نمیتوان به اين داستان، عنوان «داستان تاريخی» داد. سرگذشت دختری به نام اليزابت ـکه نه شخصيت تاريخی است و نه شخصيت اسطورهایـ با سرگذشت نوجوانی به نام يوکيم در هم میآميزد.
گوردر در اين کتاب، در آرزوی يک آرمانشهر يا جهانی آرمانی است؛ جهانی که برخلاف بسياری از نويسندگان اين سنخ بينش فلسفی ـکه با سفر به آينده، جامعهای آرمانی را ترسيم میکنندـ به قرنها پيش برمیگردد و ضمن مروری بر سالهای پس از تولد حضرت مسيح(ع)، آرزومند جامعهای است که در آن صلح و دوستی باشد؛ آرمانشهری که عاری از جنگ و خونريزی است و از اين جهت میتوان آن را به انسانمداری (اومانيسم) عصر رنسانس در اروپا تشبيه کرد که پايهی آن بر باور توانمندیها و قابليتهای انسان برای دستيابی به يک زندگی سعادتمند در دنيا در پناه خردورزی و اخلاق استوار است؛ بينشی که هرچند کاملاً برخلاف بينش قرون وسطاست، اما همچون برخی انسانگرايان و اومانيستها که از حيث عقيدتی کلاً از مذهب رویگردان بودند، تلاش خود را مصروف بر انطباق اصول مسيحيت با زندگی میکند. مخصوصاً اينکه در همان بخش گرهگشايی (ص198) از قول يحيی مینويسد: «حق با يوکيم است. با وجود اينکه عقايد و باورهای متفاوتی داريم، نبايد دعوا کنيم. صلح و آرامش پيام اصلی کريسمس است. شايد اين، بزرگترين پيام و واقعيتی است که گسترده و همهگير کردن آن بر روی زمين، واجبتر از نعمتهای ديگر خداوند است.»
داستان دوم در اين کتاب به گونهای است که بر مخاطب اين وهم و گمان میرود که جريان داستان، کاملاً واقعی است و گوردر برای ايجاد اين توهم و برای تحت تأثير قرار دادن مخاطب و ايجاد رغبت به دنبال کردن خط داستانی، از شگردی جالب بهره برده است، تا جايی که باور میکند اين حوادث واقعاً برای شخصيت نوجوان داستان (اليزابت) رخ داده و توفيق گوردر در آفرينش چنين باور کاذبی، سبب شده تا مخاطب بتواند دنيای فانتزی داستان را بپذيرد.
زاويهی ديد در اين داستان، دانای کل محدود (سوم شخص) است و تمامی روايت از منظر يورکيم بيان میشود و نويسنده غير از طرح برخی سؤالات، نسبت به وقايع، تفسير و توضيحی ارایه نمیدهد و به هنگام روايت، دربارهی اشخاص، اعمال و انگيزههای آنها اظهارنظر نمیکند و داستان را از منظر راوی بیطرف نوشته است. به بيان ديگر، عمل داستانی بیهيچ توضيح و توصيفی از جانب راوی، فقط نشان داده شده و در داستان، رد پایی از نويسنده مشاهده نمیشود.
حقيقتنمايی و به تعبيری حقيقتمانندی نهفته در اين داستان نيز حایز اهميت است. داستان به گونهای است که در نگاه اول، باورکردنی نيست، اما گوردر با استفاده از تمهيدی در عمل داستانی و شخصيتها، باعث شده است تا موضوع سفر شخصيتها به زمان گذشته، موضوعی باورکردنی و مقبول جلوه کند. به ياد داشته باشيم که ارسطو د بارهی شعر گفته است: «فرق شاعر و مورخ اين نيست که اولی سخن منظوم بگويد و دومی کلام منثور؛ بلکه فرق اصلی اين دو در آن است که مورخ «از آنچه اتفاق افتاده» سخن میگويد و شاعر «از آنچه میتوانست اتفاق بيفتد.»
حقيقتنمايی (حقيقت مانندی) با حقيقتگويی تفاوت دارد. در حقيقتنمايی، نويسنده مواد و مصالح خود را از واقعيت وام میگيرد و آنها را با قدرت تخيل خود میآرايد و میپالايد و به شکلی نو درمیآورد تا قابليت پردازش داستانی داشته باشد و بر همين اساس است که اگر از منظر حقيقتنمايی به داستان روز تولد نگاه کنيم، رگههايی از حقيقتنمايی داستان را در واقعيتهای زندگی و رگههايی از آن را در قدرت تخيل و ذهن نويسنده میيابيم. برای مثال، گوردر بارها در داستان دوم (داستان اليزابت) که موازی با داستان يورکيم و تقويم جادويیاش پيش میرود، برای حقيقتنمايی حرکت کاروانی همراه با فرشتگان، اشاره به اتفاقاتی مشابه آن در سالهای پيش میکند و از اين طريق، خواننده را به وقوع حوادث آنچنانی متقاعد میسازد.
داستان به نوعی، مرور تاريخ و وقايع مهم تاريخی نيز هست. در داستان ماجرای سفر اليزابت به زمان گذشته، گوردر بهخوبی توانسته است به بهانهی عبور کاروان زايران از لايههای تاريخ، اطلاعات تاريخی و جغرافيايی آن دوره را نيز بازگويی کند و پدر يورکيم نيز در داستان، با استفاده از اطلس نقشههای قديم، مسير سفر کاروان را رصد میکند و به دادن اطلاعات تاريخی و جغرافيايی به مخاطب داستان، کمک میکند. به عبارت ديگر، داستان علاوه بر جذابيت داستانی، حاوی اطلاعات خوب دربارهی تاريخ سرزمينهاست. هرچند که گاه، اين اطلاعات تاريخی و جغرافيايی، خواننده را در پيگيری خط داستانی، اذيت میکند.
منابع:
1. انجيل عيسی مسيح (ترجمهی تفسيری).
2. داد، سيما (1387) فرهنگ اصطلاحات ادبی؛ واژهنامة مفاهيم و اصطلاحات ادبی فارسی و اروپايی به شيوه تطبيقی و توضيحی. چاپ سوم. تهران: انتشارات مرواريد.
3. شهرياری، خسرو (1365) کتاب نمايش. تهران: انتشارات اميرکبير.
4. فاستر، ادوارد مورگان (1352) جنبههای رمان؛ ترجمه ابراهيم يونسی. تهران: انتشارات اميرکبير.
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد